داستانی از یک آسایشگاه در حلب / گفتگو با کارگردان «تجارتخانه بوشی»
داستانی از یک آسایشگاه در حلب / گفتگو با کارگردان «تجارتخانه بوشی»
هادی نعمتالهی میگوید بحران سوریه پر از خرده روایتهایی است که در حاشیه جنگ اتفاق افتاده و کمتر درباره آن صحبت میشود.
سرویس سینمایی هنرآنلاین: «تجارتخانه بوشی» روایتی متفاوت از مردی است که خودش را وقف آدمهایی کرد که کسی منتظرشان نیست. این فیلم به کارگردانی محمدهادی نعمت الهی و تهیهکنندگی مهدی مطهر تولید شده است و در چهاردهمین جشنواره بینالمللی فیلم مستند سینما حقیقت حضور دارد.
نعمت الهی در گفتوگو با خبرنگار هنرآنلاین درباره چرایی پرداختن به این سوژه و چگونگی رسیدن به آن توضیح داد: ما برای ساخت فیلم به سوریه رفته بودیم و بسیار اتفاقی به حلب و سوژه ابورجب رسیدیم. درواقع ما برای ساخت فیلمی دیگر به سوریه رفته بودیم که زمان حضور ما در سوریه مصادف شد با ماجرای اسارت شهید حججی و بهناچار کارمان انجام نشد و چند روزی در حلب مستقر بودیم تا تکلیف روشن شود.
او ادامه داد: در این حین با یک راننده تاکسی دوست شدیم و قرار شد که او ما را به شهر ببرد و قصههای مردم شهر را برایمان تعریف کند و افراد را به ما معرفی کند. بخشی از سر کنجکاوی و بخشی هم برای کار بود که در شهر میچرخیدیم تا به قصه مورد نظرمان برسیم. برای من، حلب بسیار جذاب بود. در همین جستجویی که داشتیم به آسایشگاه بوشی رسیدیم و دعوت به صبحانه شدیم. آسایشگاه برای من موقعیت خاصی داشت و دائم صدای ناله و گریه از آنجا بیرون میآمد، از سوی دیگر مدیر این آسایشگاه کسی نبود جز ابورجب که یک فرد بسیار محکم، جدی و مصمم بود. دیواربهدیوار این آسایشگاه، منزلی بود که براثر اصابت موشک به ویرانه تبدیل شده بود. از حضور ما در این مکان چند دقیقه بیشتر طول نکشیده بود که متوجه درام و قصه جذاب این مکان شدیم و تصمیم گرفتیم که کار کنیم. اما به این سادگی، موقعیت کار برایمان فراهم نبود، چرا که ابورجب همانقدر که محکم بود، همانقدر هم اجازه ساخت فیلم و مصاحبه را به ما نمیداد. بنابراین تصمیم گرفتیم تا هر طور که هست او را راضی کنیم که در خلال صحبتها نظرش عوض شد و گفت از شما پول میگیرم و اجازه یک نصفهروز کار را به شما میدهم. در همان ایام، شرایط به لحاظ اقتصادی فراهم نبود و هر کسی بهاندازه وسع خود به آسایشگاه کمک میکرد. در آن زمان من 200 دلار همراه داشتم که آن را به ابورجب دادم تا سوخت برای گرم شدن آسایشگاه فراهم کند، به نحوی خودمان نیز بخشی از قصه آسایشگاه شدیم. معمولاً صحبت از شرایط تولید که میشود، فیلمسازان برای اینکه نواقص کار پوشیده شود میگویند شرایط سخت بود و زمان ما محدود بود، اما ما برای ساخت این مستند فقط پنج ساعت زمان داشتیم و بعد از آن اجازه کار به ما داده نمیشد.
نعمتالهی افزود: وقتی با وضعیت آسایشگاه آشنا شدم همه تلاشم این بود که بهواسطه ساخت این فیلم مستند و ارتباطاتی که به وجود میآید بتوانیم کمکی برای آسایشگاه و اعضای آن جمع کنیم و خیلی زود نیز این اتفاق افتاد و با هماهنگی بچههای سپاه که در منطقه مستقر بودند، توانستیم چند لیتر سوخت برای آنها فراهم کنیم.
این مستندساز در پاسخ به این سؤال که «تجارتخانه بوشی» بهنوعی مستند بحران است، ازنظر او لحظه درست برای روایت قصه چه زمانی است؟ گفت: تجربه من از دوستانی که در موقعیت بحران فیلم ساختهاند، بسیار کمتر است. اما در ایامی که در سوریه حضور داشتیم، از کانون بحران به حلبی رسیدیم که آرامش نسبی به دست آورده بود و تقریباً از خط مقدم برگشتیم. از شهر تدمر که نزدیک مرز عراق است و روزی که حادثه شهادت شهید قمی رقم خورد و شهید حججی به اسارت گرفته شد، ما 30 تا 40 متر از آنها فاصله داشتیم. لحظه شهادت شهید قمی دوربین زمانی روشن شد که حدود 40 دقیقه ضبط آن به طول انجامید و به نظرم تصاویر خوبی نیز ضبط شد. حالا ما از این فضا دور شدیم و به حلب رسیدیم که مردم کمکم به زندگی برمیگشتند. از موقعیت بحران به جایی رسیدیم که تجربه بحران را بهتازگی پشت سر گذاشته است. نکتهای که برای خودم شیرین و ملموس بود، احساس امنیت نام داشت و من سعی کردم آن را تصور کنم و آن را برای مخاطب خیلی ساده به تصویر بکشم. گاهی اوقات برای به اشتراک گذاشتن یک موقعیت بهعنوان یک مستندساز، حس میکنیم خود اتفاق کم است و به آن چیزهایی اضافه میکنیم و به سؤالات احتمالی مخاطب پاسخ میدهیم. در نسخههای ابتدایی فیلم نیز من این ایراد را داشتم و حس کردم به پرگویی رسیدم، بنابراین تصمیم گرفتم روی خود موقعیت کار کنم و بهجای مخاطب به دنبال علت و معلول نباشم و آنقدری که لازم است بگویم و باقی را به مخاطب واگذار کنم. در این نوع روایت باید از پرگویی فاصله گرفت و از کلیشههای جاری جشنوارهها و تلویزیون که آسیب کار مستند در موقعیت بحران میشود، دور شد.
او همچنین درباره چرایی انتخاب این متن برای نریشن و انتخاب گوینده زن نیز بیان کرد: تصاویری که توانستیم در آن زمان محدود ثبت کنیم همان تصاویری است که در فیلم دیده میشود و خیلی چیز اضافهای در فیلم نداریم. در آن زمان، بخشی از تدوین را هم در ذهن مرور میکردم و با دیدن آن تصاویر، کلماتی به ذهنم میرسید اما به دلیل درگیر شدن با زندگی ابورجب، رهایی از این فضا برایم امکان نداشت، بنابراین نسخه اولیه را ساختیم و با این که دوستان پسندیده بودند، میدانستم آن چیزی که میخواهم و در ذهن دارم این نیست و باید اتفاق دیگری بیفتد. این درگیری موجب شد که بدانم چه میخواهم اما نمیتوانستم آن را بنویسم یا تعریف کنم. یک زنانگی در ابورجب وجود داشت که این احساس در من حادث شد که شاید باید این مستند را یک زن بنویسد و از باب ویژگیهای یک زن به آن نگاه شود. او مانند یک فرشته و کسی که نگران یا مراقب است، مانند یک مادر و حتی بیشتر از این که مدیر آسایشگاه باشد برای معلولین و سالمندان کار میکرد. همسر من نویسنده است و قلم روانی دارد، زمانی که نسخه اولیه را به او نشان دادم، آنقدر برای او قصه عینی شد که شاید کمتر از یک نصفهروز به متن نهایی رسیدیم و با کمترین ویرایش، کار شکل گرفت. در این زمان حس کردم که اتفاق، درست است و روایت باید از جانب یک زن باشد و گویندگی را هم بر عهده یک زن گذاشتیم. روایت درمجموع، روایت زنانهای است و فکر میکنم همه در جای درست خود قرار گرفتهاند.
نعمتالهی همچنین درباره لحظه اوج مستند و قرار گرفتن نقطه درست آن نیز اظهار کرد: «حسبنا الله و نعم الوکیل» عبارتی بود که ابورجب بر روی دیوارهای خرابه به زبان آورد و تنها جایی بود که متأثر شد و اشک در چشمانش حلقه زد. او در ابتدا حاضر نمیشد که به سمت این آوارها بیاید، بنابراین بسیار با او کلنجار رفتیم تا موفق شدیم او را به این نقطه بیاوریم. لحظهای که این اتفاق رخ داد من یک زوم با سرعت بالا داشتم و به نظرم این لحظه آنقدر درست بود که با هیچ تکنیکی نباید به هم زده میشد و تنها چشمها و ناراحتی او باید به ثبت میرسید. نگرانی من این بود که این جمله باید در جای درستی نمایش داده میشد و کجا باید کامل شود که وقتی این حس ایجاد شد، حس کردم که روایتم درست است و برای مخاطب نیز دلنشین است. زمانی که این اتفاق میافتد مخاطب قصه را تمام شده میداند و فکر میکند قصه با شیرینی تمام شده است درحالیکه خبر ندارد شوکی در راه است.
او درباره بازخوردهایی که از نمایش فیلم دریافت کرده است نیز عنوان کرد: هنوز فیلم در حال نمایش است و بازخورد از آن دریافت میکنم. اما نکته جالب برای من این است که هرکسی فیلم را میبیند، فارغ از این که مستند میبیند به جهان ابورجب وارد میشود. مخصوصاً زمانی که او روایت حادثه را دارد بسیار صحنه تأثیرگذاری است و تقریباً برای تمامی مخاطبانی که فیلم را دیدند این اتفاق رخ داده است و به قصه اشاره کردند تا فیلم بودن؛ درواقع مخاطب از جهان مستند دور میشود و به جهان ابورجب نزدیک میشود. من هم هرگز از مخاطبانم نمیپرسم که فیلم خوبی بود یا نه، بلکه از قصه میپرسم. چون قصه است که روایت میشود و من آن را در قالب یک مستند، محدودش نمیکنم.
این کارگردان در پاسخ به این سؤال که اگر بار دیگر این فرصت فراهم شود تا به سوریه برود بازهم قصهای در این زمینه روایت خواهد کرد یا نه، گفت: بحران سوریه پر از خرده روایتهایی است که در حاشیه جنگ اتفاق افتاده و کمتر درباره آن صحبت میشود. قصهها و روایتهای کوچکی که شاید سالها باید از پایان جنگ بگذرد تا لایههایش را کشف کرد. خارج از نگاه ایدئولوژیک به جنگ سوریه و نگاه گفتمانی باید به قصه سوریه پرداخت که جذابتر از متن است. بخش زیادی از متن و حادثه هولناک را با همین قصهها میتوان روایت کرد. در این مستند جنگ، امید، مقاومت، پلیدی، خیانت، وفای به عهد، توافق، توکل و … وجود دارد. شاید در خط مقدم، ملموس این را نتوان دریافت درحالیکه در حاشیه میتوان دید. از سوی دیگر به نظرم کمی غافل شدهایم از این که مستندساز در کشوری فیلم بسازد که برای مردم آن کشور نیز ملموس و قابل درک باشد. من دوست دارم اگر بار دیگر به سوریه رفتم و در شهرهای مختلف آن گشتم و قصهها را پیدا کردم، سراغ روایتهایی بروم که اگر نریشن فارسی آن را حذف کنی و گوینده عربزبان بگذاری، برای خود آن مردم قابل لمس باشد و قصه را قصه خود بدانند. خرده قصههایی که با فاصله از خط مقدم جنگ در متن خانهها اتفاق افتاده و اگر آن را باز کنید و ورق بزنید متوجه عمق این تأثیرات خواهید شد. مردم سوریه سالها با این حواشی درگیر هستند و نسلهای بعدی که بچههای امروزند، در آینده، راویهای واقعی و بیواسطه این قصهها میشوند. امیدوارم فرصتی برای همه فراهم شود تا بتوانند فیلم بسازند، برای من که حضور در سوریه، روایت شیرینی بود.
جهت اطلاع سریع از آخرین اخبار مستند، به رسانه های اجتماعی خانه مستند بپیوندید: