برای اطلاع و استفاده از سایر مطالب ما، به کانال تلگرام خانه مستند بپیوندید:
سکوتِ هراس آور جنگ/ نقدی بر مستند «حلب: سکوت جنگ»
سکوتِ هراس آور جنگ/ نقدی بر مستند «حلب: سکوت جنگ»
برای نمایش تصاویر هراس آور جنگ، همیشه چنین نیست که نیازی به ارایه ی تصاویری بی واسطه از صحنه ی جنگ و گریز نیروهای مهاجم یا مردمان بی دفاع و بمباران و شلیک رگبار گلوله و پرتاب نارجک و خمپاره و…. باشد. گاه، تنها با نمایش تصاویر بی جان و عکس های متنوع یا تصاویری زنده و بدون سکون از ویرانه های جنگ، با استفاده از کم ترین صداهای طبیعی حاکم بر همان فضاها، فیلم های مستند تاثیرگذاری می توان ساخت که ذهن مخاطب علاقه مند به این گونه آثار را به راستی درگیر موضوع فیلم نماید و اورا به تفکر وا دارد.
در عرصه ی مستندسازی، تازه ترین نمونه ی مناسبی که هنوز در خاطر دارم، مستند «صدای سکوت» (ساخته ی پناه برخدا رضایی) است که از رویداد تکان دهنده ی بمباران شیمیایی سردشت و حلبچه، از دریچه ی نگاه دوربین عکاسان ایرانی، درباره ی این جنایت های جنگی، روایتی تلخ وتکان دهنده را بازگو می کند.
«حلب» به عنوان بزرگ ترین شهر بازرگانی سوریه، یکی از کهن ترین شهرهای خاورمیانه است که از نیمه ی سال 2012 میلادی به یکی از اصلی ترین جبهه های جنگ بدل شده بود. مستند کوتاه و ساده ی «حلب، سکوت جنگ» مجموعه ای از تصاویر ویرانه های جنگ در سوریه را به تصویر کشیده است که بی اغراق حتی دریک نما از فیلم نیز با جنبده ای انسانی روبه رو نمی شویم. پل های درهم شکسته، ایستگاه راه آهن و پمپ بنزین ویران شده، دوچرخه ی تکه تکه شده، زمین بازی متروک و تاب و الاکلنگ های بی نصیب از بازیگوشی های کودکان شهر، نخستین نماهای ایستا و ساکن فیلم است که بدون نیاز به هیچ گفتار متن یا روایتی، از عمق رخداد تلخ و ویرانگر جنگ در «حلب» با زبان تصاویر با ما سخن می گوید.
در قاب تصاویری که بر پرده افتاده است، بیش تر از هر مفهومی، معنای ویرانی و گریز آدم ها از خانه و کاشانه در ذهن مان زنده می شود. نمای هراس آور از شهری متروک و بی جنبده که شاید تنها حرکت ها و جنبش هایی که به سختی در برخی از نماهای خارجی فیلم به چشم می رسد، تکان خوردن شاخه های کم برگ و بار درخت ها یا بوته خارهای خشکیده است یا پرده های آویزان از پنجره های شکسته و پرچم هایی که هنوز در باد تکان می خورند، همراه با صدای به هم خوردن تکه های فلزی در و پنجره های در هم شکسته ی خانه های ویران و در هم آوایی با صدای جیرجیرک ها.
در نماهای بسته و داخلی فیلم، تماشای دردانگیز آشپزخانه ای ویران که روزگاری رنگ و بوی زندگی در آن جاری بود، یا کلاس های درس مدرسه ای درهم شکسته با انبوه ورق پاره ها و کتابچه های پراکنده در کف کلاس ها، همه و همه گویا ترین نشانه ی حضور نابودی و مرگ در این زیستگاه های انسانی را به مخاطب فیلم یادآوری می کند.
وقتی تصویری از نماهای باز و بسیار گسترده از ویرانه های شهر در قاب دوربین جای می گیرد، در چشم اندازی وسیع، با خرابه های بی انتهای یک شهرسوخته رو به رو می شویم که تنها چند مناره و گلدسته ی تیر وترکش خورده که گلبانگ اذان نیز از آن ها رخت بر بسته است، هنوز برجای ایستاده اند!
تنوع اشیاء در هم شکسته شده، از یک دوچرخه ی ساده گرفته تا یک بالگرد و هواپیمای نظامی زمینگیر شده، آن چنان زیاد است که مخاطب فیلم باور می کند که در چنین شهری، دیگر از چیزی به نام « زندگی» نمی توان حرف زد! اگر پرواز اتفاقی چند پرنده و یا دویدن یک توله سگ کوچک در میان ویرانه ها را نادیده بگیریم، می توانیم گواه صادق این حقیقت تلخ باشیم که در حلب، جز صدای سکوت و جز سکوت هراس انگیزِ جنگ که بوی مرگ و نابودی می دهد، چیز دیگری را نمی توان به تماشا نشست!
مستند حلب در مقایسه با کارهای دیگری که با همین ساز و کارها تولید شده اند، کار چندان چشمگیری نیست. با این همه نباید از دشواری های خاص تولید چنین نمونه هایی، آن هم در جایی مثل «حلب» ، در کنار داعشی های ویرانگر، غافل شد.
«عزیزالله حاجی مشهدی »