روایتی از فرسودگی، خشم و ناامیدی/ یادداشتی بر مستند «روزهای ناتمام»
روایتی از فرسودگی، خشم و ناامیدی/ یادداشتی بر مستند «روزهای ناتمام»
روزهای ناتمام، مستندی 46 دقیقهای به کارگردانی مهدی قربانپور درباره فعالیت مؤمن مؤمنی، رزمنده سابق در مواجهه با کرونا در جزیره کیش است.
در این مستند، روایت مؤمن مؤمنی را میشنویم. مردی که زمانی در جبهه بیسیم چی بوده، حالا با یک ماشین اجارهای، بیماران کرونایی را در جزیره کیش منتقل میکند و در صورت فوت بیماران، مراسم تدفینشان را مدیریت میکند و خود در مراسم حاضر میشود. در جریان مستند متوجه میشویم که او سالها است که به دنبال یافتن پرونده حضورش در جبهه است اما هنوز موفق به پیدا کردن آن نشده و روند استخدامش هم دچار مشکل است. همسرش از شغلش رضایت ندارد و میگوید خیلی از همسایهها از ترس ابتلا به کرونا به واسطه شغل مؤمنی از آنها میگریزند. مومنی دودل است. هم می خواهد به مردم کمک کرده باشد و هم خرج زندگی دارد. در آخر استعفا میدهد، اما استعفایش پذیرفته نمیشود.
فارغ از ضعف و قوت مستند، میشود فرسودگی را همه جای این مستند دید. احساس ناتوانی از تغییر وضع موجود و خشم و همینطور ناامیدی در برابر آیندهای گنگ. کرونا این وضعیت را هم عیان کرده و هم تشدید کرده. در شرایطی که آدمها احساس میکنند، در مواجهه با آیندهای بیثبات و غیرقابل پیش بینی رها شدهاند، به همه چیز شک میکنند و عصبانیاند.
با آدمهایی طرفیم که احساس میکنند در معادلات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی جایی ندارند و هر یک به نحوی باید گلیم خود را از آب بیرون بکشند. وحشتناکتر از کرونا چنین جهانی است. جهانی که کسی قدر کسی را نمیداند و همه باید بیرحمی را به نحوی تاب بیاورند.
شکست کرونا یا تابآوری در برابر آن، نیازمند روحیه ای است که احساس ارزشمندی کند و برای ایستادگی، انگیزه کافی داشته باشد. تنگناهای معیشتی، آینده غیرقابل پیش بینی، تصمیمهای سیاسی گروهمدارانه و احساس ناتوانی در ایجاد تغییر وضع موجود، همه و همه، جامعهای فرسوده میسازد که در مواقع بحران، چارهای جز عقب کشیدن ارزشها و اقدامات خود تا مرزهای نفع فردی ندارد. در مستند میبینیم که مؤمنی کم مایه نمیگذارد. موقع انتقال بیماران با آنها خوش و بش میکند و به آنها روحیه میدهد. در ماشینش سی دی موسیقی شاد میگذارد. هر روز از خدا میخواهد زنده بماند تا بتواند کاری انجام دهد اما در گفتگو با همسرش و مونولوگهای دیگر میشنویم که از وضعیت ناراضی است. احساس میکند کسی تلاشهایش را نمیبیند. گویی احساس پیری میکند بدون آنکه منزلت سالخوردگی را به دست آورده باشد. شاید همین است که در گفتگو با فرزند باردارش گوشزد میکند به نوهاش بیاموزد به او بابابزرگ نگوید. خاطره محاصره در چهارراه مرگ در زمان جنگ را به وضع کنونیاش پیوند میزند و میخواهد در محاصره کرونا همه چیز را ثبت کند مگر پروندهای گم نشود، اما میبینیم که علت فوت بیماران کرونایی را نامعلوم ثبت میکند و در برابر این جابجایی، موضعش را نمیفهمیم.
فارغ از خوبی یا بدی مستند باید از خود پرسید، امید در جامعهای که در آن بازمانده داغداری از سر یأس و ناتوانی به چند متولی رده پایین فریاد میزند: «همه شما باید بگیرید»، کجاست؟
به قلم مریم امیری، کارشناس علوم اجتماعی
جهت اطلاع سریع از آخرین اخبار مستند، به رسانه های اجتماعی خانه مستند بپیوندید: