زندگی رها شده در خلاء/ یادداشتی بر مستند «قلعه برقرار»
زندگی رها شده در خلاء/ یادداشتی بر مستند «قلعه برقرار»
«قلعه برقرار» از دور به ما نگاه می کند، نمادین و استعاری با ما حرف می زند، اما هر چه را لازم است به ما نشان می دهد، هستی تهی شده از زندگی اجتماعی، قنات رها شده، زمین رها شده، روستای رها شده. قلعه ای که انواع شکست ها، فرو رویزی ها، گسیخته شدن ها، تنهایی ها و تلخی ها را زیر ظاهر برقرار خود پنهان کرده است.
یکه مردی که در قنات، کلنگ به دست، از دالان های تاریک در پی مسیرهایی که تنها خودش می شناسد، از دهلیزی به دهلیز دیگر می رود و ما در این تاریکی، حیات اجتماعی خاموش شده ای را می بینیم که اگر چه فیلمساز از آن سخنی نمی گوید، اما می دانیم قنات یکی از منزلگاه های زندگی اجتماعی، دارای نظام های دقیق و پیچیده قواعد زیست جمعی، از تقسیم آب تا کارگروهی تا تقسیم محصول بوده است، جایگاهی که سرمایه و قدرت اجتماعی، اقتدار قانونی و نیروی کار در یک پس زمینه ی تاریخی- اجتماعی درهم ادغام می شده اند.
مرد داستان می کارد، هرس می کند، بر زمین شیار می اندازد، آب را میان درختان تقسیم می کند، همه ی عناصر حیات طبیعی حی و حاضرند، اما همه چیز در یک خلا می گذرد.
چه طعنه ای بزرگ تر به حیات اجتماعی ما! همه ی عناصر مادی حیات اجتماعی شهر، خیابان، سازمان های اجتماعی، هژمونی رسمی و… وجود دارد، اما آدم ها چنان تک و افتاده، منفردند، چنان از نیروی حیاتی جمع محروم اند، چنان در وانفساها و تنگناهای زندگی تنهایند که گویی در سطح زمینی بایر رها شده اند.
به نظرم فیلمساز در آخرین ترفند بیانی اش، زن و مرد را کنار هم نشان می دهد که پشت به دوربین، کنار پنجره ایستاده اند و در تلاش برای گرفتن شماره ای تا کسی بیاید، کمک کارشان بشود و جوها را درو کنند. انتظاری که گویی در یکی از نمایشنامه های بکت گیر افتاده ایم! نه کسی می آید، نه کسی می رود، نه خبری هست. فرقش این است که مرد را در حال کار می بینیم، که خودش داس به دست گرفته و زمین را درو می کند، یکنواختی، کندی و رخوت در کار، راه بر هر شکلی از بارقه های نمادین امید می بندد. او بی فضیلتی این نوع کار را به ما نشان می دهد و همه ی تفاسیر پیشینی مرد و کار و دود و کنده را رد می کند.
غروب می شود ، حیوانات به آغل بازمی گردند، زندگی کاری کمرنگ می شود، مرد در رختخوابش نشسته است و صدای مبهم تلویزیون را می شنویم که در یک آگهی تبلیغاتی از یک مسابقه ی چالشی حرف می زند.
آخرین پوزخند؛ ما فقط تنها و منزوی نیستیم، بلکه همگان به مسابقه ای بزرگ دعوت شده ایم، که با چشم بسته بدویم، جان بکنیم و در نهایت بدریم!
به قلم بهاره بیات، کارشناس علوم اجتماعی
جهت اطلاع سریع از آخرین اخبار مستند، به رسانه های اجتماعی خانه مستند بپیوندید: