خلق امید از دل تاریکی و موانع

خلق امید از دل تاریکی و موانع
۱۸ آذر ۱۴۰۴

سینمای مستند ایران سال‌هاست از روایت‌هایی که زیست اقلیت‌های نادیده‌مانده را بازنمایی کند، کم بهره است؛ روایت‌هایی که نه تنها شکافی اجتماعی را نشان می‌دهند، بلکه راهی به فهم «دیگری» می‌گشایند. در چنین وضعیتی، مستند «نارکیس» همچون تنفسی تازه وارد می‌شود؛ فیلمی که جهان نابینایان را از بیرون نمی‌نگرد، بلکه به درون آن زیست می‌کند و از دل لمس‌ها، صداها و ادراکات، جهانی بدیل را پیش چشم مخاطب می‌سازد. این مستند، با روایت زندگی نرگس ـ‌زنی نابینا، معلم، دکتری زبان فارسی و مدیر موثر «باغچه حواس»‌ـ نه تنها یک زندگی خاص را ثبت می‌کند، بلکه پرده از ساختارهای ناکارآمد، بی‌توجهی‌های حاکمیتی و چالش‌های اقتصادی-سیاسی برمی‌دارد که سال‌هاست مانع توسعه آموزش و رفاه نابینایان شده‌اند.

نرگس در خانواده‌ای نابینا بزرگ شده؛ پدری که جهان را از دریچه دانایی لمس می‌کند. این پیش‌زمینه، از نرگس انسانی می‌سازد که نه از سر ترحم، بلکه به واسطه تجربه زیسته، به آموزش نابینایان تعهد دارد. او «باغچه حواس» را با تمرکز بر امنیت روانی مدیریت می کند؛ فضایی که در آن کودک نابینا می‌تواند بدون ترس از دیده‌شدن، سنجیده‌شدن و مورد قضاوت قرار گرفتن، رشد کند.

چالش‌های نرگس کم نیستند؛ از بریل کردن کتاب‌های انگلیسی ـ کاری که بسیاری حتی توان تصورش را ندارند ـ تا طراحی برنامه‌های دقیق برای آموزش جهت‌یابی، زبان انگلیسی و موسیقی. او طیف گسترده‌ای از مراجعه‌کنندگان دارد؛ از کودک تا میان‌سال، از نوآموز تا فردی که دنیایش را تازه در تاریکی یافته. نرگس برای همه این‌ها برنامه می‌چیند، رویای تازه می‌سازد و حس امنیت خلق می‌کند.

در زندگی نرگس شیرینی و تلخی درهم‌تنیده است. گاه داستان‌ها و روایت‌های شاگردانش چنان به او نزدیک می‌شود که مرز میان کار و زندگی‌اش محو می‌گردد. بارها پیش می‌آید که آسیب‌پذیری روانی این کودکان، در اثر رفتارهای سطحی یا خودنمایانه برخی خیرین، به خطر می‌افتد. نرگس این را برنمی‌تابد. او دیر شکایت می‌کند، اما هرگز تن به سو‌استفاده از خودش و بچه‌ها نمی‌دهد. همین پافشاری، بارها او را در برابر ساختارهای رسمی و غیررسمی قرار داده است؛ ساختارهایی که سال‌هاست نه نیازی می‌بینند و نه دغدغه‌ای برای اصلاح.

و در این میان، چالش‌های زندگی روزمره نیز دست از سر او برنمی‌دارند؛ از جمله سرقت تلفن همراهش در خیابان؛ تلفنی که برای یک فرد نابینا به معنای دسترس‌پذیری و امنیت است. این حادثه، ذهن و روان نرگس را عمیقاً درگیر می‌کند و مخاطب را با واقعیت سختِ زندگی نابینایان در شهری بی‌توجه روبه‌رو می‌سازد.

نرگس در فیلم تنها یک شخصیت نیست؛ او یک بیان نظری است. او در جهانی زندگی می‌کند که عرف مسلط بر «دیگری‌سازی» بنا شده؛ جهانی که از تفاوت‌ها می‌ترسد، آن‌ها را پنهان می‌کند یا تنها زمانی می‌بیند که امکان بهره‌برداری رسانه‌ای داشته باشد. اما نرگس زیست دیگری را انتخاب کرده؛ زیستی که بر پایه لمس، شنیدن و سهم‌دادن معنا به جهان از طریق دست‌ها است. او بدن خود را به ابزار شناخت تبدیل می‌کند و باور دارد که «دست‌هایش کار چشم‌هایش را انجام می‌دهند».

از منظر فلسفی، نرگس یک نوع مقاومت آرام اما ریشه‌ای را نمایندگی می‌کند؛ مقاومتی در برابر سیستمی که نمی‌تواند وجود او را درک کند و هر بار تلاش می‌کند او را به حاشیه براند. نرگس، برخلاف روحیه زمانه که همه‌چیز را به دیدن و دیده‌شدن تقلیل می‌دهد، بر ادراک از راه تماس و حضور تأکید می‌کند؛ بر نوعی معرفت بدنی که در فهم جهان نابینایان نقش بنیادین دارد. او خود به نظریه‌ای زنده درباره «چگونه زیستن بدون چشم، اما با جهان» بدل شده است.

نارکیس، تنها یک مستند نیست؛ فقدانِ یک سنت سینمایی را یادآوری می‌کند. سینمای مستند ایران سال‌هاست از روایت‌های این‌گونه محروم است؛ روایت‌هایی درباره انسان‌هایی که در حاشیه ساختار قدرت، بی‌آن‌که صدایی داشته باشند، جهان‌هایی می‌سازند که سزاوار دیده‌شدن‌اند.این مستند، با همه صمیمیت و تلخی و روشنی‌اش، ما را با پرسشی مهم روبه‌رو می‌کند:

چرا جامعه‌ای که مدام از پیشرفت و عدالت حرف می‌زند، هنوز از ساده‌ترین نیازهای نابینایان ـ از آموزش تا دسترس‌پذیری شهری ـ غافل است؟ چرا سیاست‌گذاری‌های کلان، هنوز این گروه را «مسئله» نمی‌شناسد و چرا خیرین، گاه بیش از کمک، آسیب می‌زنند؟

با این همه، نارکیس امید می‌آفریند؛ امید به ساخت مستندهایی بیشتر از این دست؛ فیلم‌هایی که انسان را در مرکز روایت قرار می‌دهند و به ما می‌گویند جهان نرگس‌ها، جهان نابینایان، جهان حاشیه‌نشینانِ توانمندی که سیستم برنمی‌تابدشان، دقیقاً همان جایی است که باید بار دیگر به آن نگاه کنیم.

این فیلم برای تمام مردم است؛ برای دیدن زیستنی که در سکوت ساخته شده و در تاریکی می‌درخشد.

علی نیک بخت