ماجرای سلطان چوب ، صغری رئیس
سید صادق کاظمی، مستند ساز جوان، دوربینش را به روستای اونج برده و صغری بیگم،پیرزنی صد و دوساله را که با جمع کردن چوب های زمین بایرش، تنهایی را معنا دار می کند،در برابر لنزش قرار داده است؛ صغری بیگم که در روستایش به «صغری رئیس» شهرت دارد، در جوانی همسرش را از دست داده و با پایداری زنانه، شش فرزندش را بزرگ کرده و حالا در گوشه ای از روستای اونج، با تنهایی اش کنار می آید و آخرین دلخوشی اش جمع کردن چوب های خشک و کنار هم گذاشتن آنها در بیرون از خانه اش است.
فیلم ساز، در زمانی کمتر از سی دقیقه، با به تصویر کشیدن صغری بیگم و چوب هایی که به زندگی، دلخوشش کرده اند، راز ماندگاری انسان در تنهایی را برای ما قابل لمس می کند. چوب ها برای صغری بیگم، همه چیز است و به هیچ کس اجازه نمی دهد که آنها را از کنارش جدا کنند؛ نه برای سوزاندن و نه برای بردن؛ حتی حاضر نیست که آنها را برای آش نذری، خیرات کند؛ انگاری این چوب ها فرزندانش هستند که یکبار با بزرگ شدنشان آنها را از دست داده و این بار حاضر نیست که رهایشان کند.
دوربین مستند ساز، با دقت صغری رئیس را دنبال می کند و با خواب و خورش، همراه می شود تا مخاطب، با تنهایی دوران کهولت این پیرزن شوخ و خوش سخن، هم ذات پنداری کند. هرچه صغری بیگم را از چوب های خشک اطراف خانه اش می ترسانند که باید جمع شود و چه و چه… او شده با فریاد یا عصایش، آنها را از خانه اش دور می کند که مبادا، چوب ها آسیب ببینند و ذره ای کم شوند.
زمانی که به صغری بیگم خبر می دهند که اطراف خانه اش آتش گرفته و آتش به چوب هایش رسیده، گریه های این پیرزن به مانند مادری است که فرزندش را از دست داده و تنها دلخوشی اش از روزگار تنهایی، دود شده و به هوا رفته است. نشستن درکنار خانه نیم سوخته و چوب های از دست رفته، لحظه ای ما را به تامل می کشاند که آیا آنچه جمع کرده ایم و ساخته ایم، برایمان کافی است؟! ، ماندگار است؟! و دلخوشی ما در تنهایی کهنسالی چیست؟! مستند صغری رئیس، ساخته ای خوش نما و موجز است از دورانی که در نهایت با آن روبرو می شویم و راز زیستن و ادامه دادن را با انتخاب دلخوشی هایمان، معنادار می کنیم.