باغی برای تسلای یک روح مصیب دیده/ یادداشتی بر مستند «برگ»
باغی برای تسلای یک روح مصیب دیده/ یادداشتی بر مستند «برگ»
مستند «برگ» به کارگردانی حمید جعفری، داستان ساده دارد، پیرمردی که نهال درختان را میان کوه می برد، می کارد، آب می دهد، رسیدگی می کند وبه تماشای شان می نشیند.
فیلم دو بخش دارد آن چه نشان می دهد و آن چه بیان نمی کند اما نشانه هایش را برای بیننده به جا می گذارد تا خود دهلیزهای زیرین ماجرا را تماشا کند، جهانی باغ گونه که بر سطح زیرینش هادس (خدای جهان زیرزمین و مردگان) فرمانرواست.
پیرمرد همان اول می گوید مادر، برادر و خواهرش را در مدت کوتاهی از دست داده است، همان موقع تصمیم می گیرد خودکشی کند، اما در شبی مهتابی، گویی خدا با او حرف می زند و زندگی جدیدی را شروع می کند.
آن چه مستند به عنوان زیرمتن عیان می کند، انسان مصیبت دیده ای است که جامعه به جای اندک تسلایی او را به حال خود رها کرده است، جامعه او را با همه رنج هایش نادیده می گیرد و او هم از جامعه چشم پوشی می کند و پناهش طبیعت می شود.
در این رفت و آمدها میان کوه او با آدم ها حرف می زند، شعر می خواند و از دیدگاه هایش می گوید، اما گویی مونولوگی درونی است. هیچ کدام شان به پیوندی اجتماعی، مبتنی بر قراردادها و مسولیت ها و مراقبت ها منجر نمی شود، پیرمرد گویا اصلا منتظر چنین چیزی نیست، میان کوه فریاد می کشد و کوه فریاد او را پاسخ می دهد، به نظر می رسد زمانی او به سوی جامعه همین فریاد را با خشم و استیصال کشیده است، اما جامعه ی در گریبان خود فرو رفته، پاسخی به او نداده است. او از بزرگ شدن خودش می گوید، از طاقت و تحملی که میان سالها پیدا کرده تا توانسته در انبوه مصیبت ها میان سنگ ها و درخت ها بچرخد و شعر بخواند.
درین وضعیت کدام تسلی بهتر از عرفان! برآمدن از هیچ و پیوستن به هیچ ! آنجا که کوچک زیباست، هر درختی که می کارد، گلی که می شکفد، برگی که می افتد.
درستش این است در غیاب جامعه که می بایست به عنوان امر انسجام دهنده، فرآیندساز و ساختارمند به زندگی فردی و حیات اجتماعی معنا دهد، لکه آبی که نشت می کند و سپس بخار می شود، موجب شگفتی پیرمرد است و همین شگفتی، برای او معنای زیستن را بر می سازد.
اما در زیست و شیوه ی زندگی اش نوعی رهایی است، او به تمام قیود اجتماعی پشت پا زده است، کار، خانواده، آینده و دلهره ای که در پس آینده نهفته است، رسالت خودش را به عنوان فردی از اجتماع، پاک کردن کوه از زباله ها و حفاظت درختان و گیاهان منطقه می داند و این سبکباری شخصیت اصلی به تمام فیلم سرایت کرده است.
مستند به ما بدیلی برای زیستن و آلترناتیوی برای اجتماع نمی دهد، اصلا محدوده ی فیلمش را در این حدود تعیین نکرده است. وقتی پیرمرد شبانگاه به شهر باز می گردد و میان مناسبات جامعه شهری از خیابان می گذرد و به تاریکی خانه اش می خزد و ما را پشت در و سیاهی شب نگه می دارد، شاید دارد به ما می گوید آن سبکباری، دمی است و آن چه پابرجاست، محکم و استوار، خرد کننده و برسازنده، نگهبان و رها کننده در این سیاهی نهفته است و به من عنوان ببیننده به آن سیاهی خیره می شوم و به خودم می گویم چاره ای نیست جز این که در این سیاهی، پی چاره باشیم.
به قلم بهاره بیات، کارشناس علوم اجتماعی
جهت اطلاع سریع از آخرین اخبار مستند، به رسانه های اجتماعی خانه مستند بپیوندید: